دلش خیلی چیزها میخواست .... مثلا یک ماشین که مادرش را راحت تر دکتر ببرد ... وگاهی جمعه ها با مادر به بالاشهر بروند و هوای خنک بخورند .... یک مغازه اجاره کند و دستگاه تراشی بخرد و ایده های خودش را طراحی و تولید کند .... وقتش را با گوش دادن به اراجیف اوس محمود تلف نکند .... و یک حال خوب ... تا به دختر سیاه چشم چادری فکر کند .... امان از جوانی .... چه دلخواسته های دور ودرازی !!!!!
امروز به دستور اوس محمود یک قالب تزریق قدیمی را جلوی مغازه گذاشته و با نفت شستشو میداد .....
سرش پایین و غرق در افکارخود و مشغول کارش بود ....
یک کیسه نایلکس بزرگ و مملو از میوه و سبزی کنار قالب یهو رو زمین گذاشته شد . سلول انفرادی...
ما را در سایت سلول انفرادی دنبال می کنید
برچسب : همین,نزدیکی, نویسنده : qolumi4a بازدید : 133 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:58